اين ماه آنش سوز من از من چرا رنجيده اي؟اي شمع شب افروز من از من چرا رنجيده اي؟يك شب تو را مهمان كنم تا جان و دل قربان كنم ???جان تو در چشمان كنم از من چرا رنجيده اي؟اي جان من جانان من بر من نگر سلطان من ???يك شب بيا مهمان من از من چرا رنجيده اي؟من عاشق زار توام از جان وفادار تو ام ???تا زنده ام يار توام از من چرا رنجيده اي؟من عاشق ديوانه ام هم در جهان افسانه ام ???تو شمع و من پروانه ام جانم چرا رنجيده اي؟رنجيده اي رنجيده اي از من كناهي ديده اي ؟
دائم گنه بخشيده اي جانم چرا رنجيده اي؟بنگر ز عشقت چون شدم سرگشته و مجنون شدم ???چون لاله دل پر خون شدم از من چرا رنجيده اي؟گر من بميرم از غمت خونم فتد بر گردنت ???فردا بگيرم دامنت جانم چرا رنجيده اي؟جانم چرا رنجيده اي؟ عمرم چرا رنجيده اي؟
وقتي گفت ميخواد بياد لحطه هايم همه رنگ عشقي گرفته بود كه در تمام زندگيم اين لحطه ها زيباترينشان بود من در انديشه اين كه وقتي ديدمش آيا ميتوانم به چشماش نگاه كنم با خودم حرف ميزدم كه عزيزترينم وقتي مياد خداوند كمكم كند كه او حتي خاري به پايش نرود .... خسته نشود و قدم بذاره به چشمان من تا بهش بگويم همه ي عمرم در انتظارش لحظه شماري كردم و .......... چقدر دلواپس بودم كه بتوان خودم را آروم نشون بدهم نكنه گريه هام آزارش بده ......... چه كذشت بر من وقتي بي تفاوت گفت منتطرم نباش ........ اما هنوز جاده ها بوي عشق مي دهند به ياد روزي كه گلهاي نرگس هم در انتطارش با من گريستند ..... مينا جان خيلي زيبا بود .... موفق و شاد باشي ممنونم عزيز كه آمدي و خبرم كردي ......